بهار رفتهی من...
چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۷ ق.ظ
بهار من سکوت بنفشههای زرده
گرفته بوی حسرت... بهار من چه سرده
به چشم من چه تنگه دنیا بدون چشمهات
از خون من میجوشه هنوز همه نفسهات
تو مست بوی بارون، آروم و دلشکسته
به روح من پس از تو غبار شب نشسته
هوس دوباره زحمی به پیکرم کشیده
چنون و بیقراری نفس ازم بریده
من ناگزیر و خاموش، از پا نشسته بر خاک
قفس به خود تنیده از کینههای ناپاک
بیگانه گل شکفتی از خاک سرب و آهن
از این دنیا نبودی بهار رفتهی من
- ۹۸/۰۹/۱۳